من تو دو روز جمعه و شنبه دوبار باز سوتی دادم سوتی که چه عرض کنم گیج بازی سادگی بیخودی حساب کردن رو کسی که اصلا بدرد نمیخوره
33 سالگی رو رد کردم اما هنوز پخته نیستم هنوز همون ساده ی گیج و بی سیاستم حتی قد یه ارزن تو وجود من سیاست نیست
خلاصه خیلی از خودم ناراضی ام.
ناراضی تر همیشه.
این روزا خیلی فکر میکنم با خودم
راجب همه چی و هیچی
انقد افکارم مشوش و بهم ریخته اس که روزها به سرعت برق و باد میگذرن
فکر میکنم و میشینم به حساب کتاب که با خودم چند چندم،برنده ام یا بازنده ام؟
اما وقتی که خوب حساب میکنم میبینم برنده نیستم، بازنده هم نیستم اما اونیم نشدم که خودم میخوام یا بهتر بگم راضی نیستم
میخواستم پزشک بشم اما کارشناس مدیریت شدم حالا مدیریت چی خدا عالمه
میخواستم تو این سن اوضاع مالی خوبی داشته باشم اما ندارم بدم نیست اما اونم نشد که باید میشد
میخواستم تو این سن عشق زندگیمو پیدا کرده باشمو داشته باشمش اما نه پیداش کردم نه دارمش
راستشو بخواید حتی نمیدونم چی میخوام نمیدونم چرا انقد دو دل و آشفته ام
بعضی وقتا دلم میره سراغ آدم هایی که حس میکنم اونا منو نمیخوان و خیلی وقتا کسایی دلشون منو میخواد که من هیچ علاقه ایی بهشون ندارم
نمیدونم کاش خدا یکم بیشتر هوامو داشته باشه.
چند وقته همش دارم فکر میکنم که ببخشمشون بگذرم از نامردیشون
بگذرم از ساده بودن خودم
اما هر وقت میبینمشون قلبم پر میشه از کینه از حسد
نمیدونم چرا انقد بهشون آلرژی پیدا کردم یه روزایی خیلی عزیز بودن برام خیلی دلم براشون تنگ میشد زود زود بهشون سر میزدم اما الان دلم میخواد واسه همیشه نبینمشون
خدایا خودت کمکم کن دلمو بزرگ کن
موفقم کن تو کارو زندگیم تا که خجالتی فقط براشون بمونه
حالم خوش نیست اصلا